در این شب کوچه پیدا نیست جای پای شب گردان
خیابان را قرق کرده است های وهوی بی دردان
کسی سنگی سیه افکند بین کوچه باغ آنگاه
چراغ از دست شیخ افتاد و خندیدند نامردان
به خود می پیجم و از خانه بیرون می زنم پنهان
چه می خواهید از جان من ای اشباح سرگردان
خیابان با خودش امشب کجایم میبرد ناگاه
که پیدا نیست سوسوی چراغ دور برگردان
از اینجا در حصار برج های شهر می بینم
که می میرد ابوذر لابه لای خیل خون سردان
هیاهوی سیاست پیشگان در خانقاه امشب
به مولا کفر محض است این درایین جوانمردان
که دادم این جام خیام آفرین را دست زندیقان
که برد این ساغر خورشید را بر سایه پروردان
نمی آشوبد امشب کاج ها را دارکوب پیر
که پاس هم صدایی را ندیدند از ما کم آوردان
((محمد حسین انصاری نژاد))